روزه واقعه | |||||||||||||||||||||||||
شاعرانه
v امروز : 15 بازدید v دیروز : 2 بازدید v کل بازدیدها : 29121 بازدید
|
بس شنیدم داستان بی کسی بس شنیدم قصه دلواپسی قصه عشق از زبان هر کسی گفته اند از نی حکایت ها بسی حال بشنو از من این افسانه را داستان این دل دیوانه را چشمهایش بوی از نیرنگ داشت دل دریغا سینه ای از سنگ داشت با دلم انگار قصد جنگ داشت گویی از با من نشستن ننگ داشت عاشقم من قصد هیچ انکار نیست لیک با عاشق نشستن عار نیست کار او آتش زدن من سوختن در دل شب چشم بر در دوختن من خریدن ناز او نفروختن باز آتش در دلم افروختن سوختن در عشق را از بر شدیم آتشی بودیمو خاکستر شدیم از غم این عشق مردن باک نیست خون دل هر لحظه خوردن باک نیست اه میترسم شبی رسوا شوم بدتر از رسوایم تنها شوم وای از این صیدو از آن کمند پیش رویم خنده پشتم پوزخند بر چنین نا مهربانی دل نبند دوستان گفتن دل نشنید پند خانه ای ویرانتر از ویرانه ام من حقیقت نیستم افسانه ام گرچه سوزد پر ولی پروانه ام فاش میگویم که من دیوانه ام تا به کی آخر چنین دیوانه گی پیله گی بهتره از این پروانه گی گفتمش آرام جانی گفت نه گفتمش شیرین زبانی گفت نه گفتمش نا مهربانی گفت نه می شود یک شب بمانی گفت نه دل شبی دور از خیالش سر نکرد گفتمش افسوس او باور نکرد خود نمیدانم خدایا چیستم یک نفر با من بگوید کیستم بس کشیدم آه از دل بردنش آه اگر آهم بگیرد دامنش با تمام بی کسی ها ساختم وای بر من ساده بودم باختم دل سپردن دست او دیوانگی آه غیر از من کسی دیوانه نیست گریه کردن تا سحر کار من است شاهد من چشم بیمار من است فکر میکردم که او یار من است نه فقط در فکر آزار من است نیتش از عشق تنها خواهش است دوست دارم دروغی فاحش است یک شب آمد زیرو رویم کردو رفت بغض تلخی در گلویم کردو رفت مذهب او هر بادا باد بود خوش به حالش که اینقدر آزاد بود بی نیاز از مستی می شاد بود چشمهایش مست مادر زاد بود یک شبه از عمر سیرم کردو رفت من جوان بودم پیرم کردو رفت
نویسنده : سیدمهدی موسوی
گفتم که دنیا دنیای نامردیه گفتی بمون برای من که عشقا قلابیه گفتم که قلب پاکت حیف برام بسوزه گفتی که این قلب من یه عمره که میسوزه گفتم دلت یه دنیاست دنیای مهربونی گفتم که عاشقتم اینو خودت میدونی گفتم اسیر عشقی عشقی که بی جوابه گفتی تو هم اسیر باش باور بکن ثوابه گفتم بدون برامن عشق معنی نداره گفتی تو عشق من باش انگار دیگه بهاره گفتم که طعم عشقو از بد کسی چشیدم گفتی در اشتباهی تو عاشقی ندیدی گفتم برو که عشقت لایق من نمیشه گفتی که تنها تویی برای من همیشه گفتم بدون که اینقدر من ارزشی ندارم گفتی که این ارزشو بالا سرم میذارم گفتم که ای جوونک تو خیلی خیلی مستی گفتی تویی عشق من که جام من تو هستی گفتم که حرفای تو وجودمو سوزونده گفتی که دیگه اشکی برای من نمونده گفتم بگیر دستامو که خیلی من اسیرم گفتی که ای عشق من بذار برات بمیرم یادت باشه عشق من که خیلی زود تو رفتی اینو بدون که ای عشق تولایق بهشتی نویسنده : سیدمهدی موسوی
دعا کردم که تنها مال من باشی تو تعبیر قشنگت مال کن باشی واسه پرواز من تا شعر رویاء دعا کردم که تو همبال من باشی دعا کردم بدونی چشم به راتم هنوز دلبسته نبض صداتم هنوزم توی قلبم خونه داری اگر بازم بخوای من جون پناتم نویسنده : سیدمهدی موسوی
می خوام برای داشتنت دنیارو زیرو رو کنم می خوام برای آبروم چشماتو آرزو کنم می خوام واسه عکس چشات یه قاب رنگی بسازم واسه شکوه اون نگات یه شیر سنگی بسازم نویسنده : سیدمهدی موسوی
تو واسه شگفتن من رفتنو بهونه کردی تو غبار حسرتو غم منو بی نشونه کردی رفتی وکنار قلبم طرح دنیای کشیدم من تیره بخت عاشق به تو هرگز نرسیدم
نویسنده : سیدمهدی موسوی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ خلوت............ |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
| |||||||||||||||||||||||
template designed by Rofouzeh |